بخاری قدیمی خانهی مادربزرگ، آنقدر شعلهاش سوزان است که مجبور میشوم به رختخواب پهن شده در میانه پذیرایی پناه ببرم! صدای کنتور گازی که دو هفته است یک نفس فریاد میکشد، نظم موزون سکوت پذیرایی مادر بزرگ را بهم زده است! جوری مینشینم که سایهام روی تکمههای بیچارهی زیر انگشتانم بیافتد! تا شاید از خوف سایهام، قدری با من راه بیایند! پذیرایی، خالیتر از همیشه، به من چشم دوخته است! …
مطالعه بیشتر »(3) شاید همان یک دقیقهی تمامِ شادکامی!
در هر وبلاگ یا سایت شخصیای که پا بگذارید، با بخشی روبرو خواهید شد تحت عنوان «دربارهیِ من»! اما این «من»ِ تعریف شده در این عبارت کیست؟ منی است که ساختهام یا منی که تحت تاثیر شرایط گونه گون زندگی، به تدریج شکل و شمایلی متفاوتتر از هر آنچه در سر میپروراندهام به خود گرفته است! و غالبا از چه نوشتهاند؟ از هر آنچه غیر خودشان! از هر آنچه غیر …
مطالعه بیشتر »وقتی صریح بودن، جواب میدهد!
وقتی با آدمهای جوان در پستهای مهم برخورد میکنم، معمولا اولین چیزی که به خاطرم میآید، تجربهی خوب کار کردن با عدهای مدیر جوان است که شور و انرژی جوانی آنها، ضامن اجرای برنامهها و اقدامات مقتضی سیستم بوده است. او هم یکی از آن مدیرهای جوانی بود که اتفاقا در جایگاهی مهم نشسته بود! طوری که در یک آن، کل سیستم را زیر سوال میبرد و به ریش همه …
مطالعه بیشتر »بلخ!
برای من حیاط مدرسه استراحت بزرگی است بعد از کار؟ بچهها ناخنهایشان را تا آرنج جویدند و در سوت ناظم حکمتی نبود باد با تکه روزنامه چه میکند؟ گاهی دلم به اندازه غاری که آدمهایش به جای دیگری کوچ کردهاند میگیرد و تنهایی مثل مورچهای روی دستم راه میرود گاهی دلم گلی میشود که زنبوری در آن مرده است. – غلامرضا بروسان منبع
مطالعه بیشتر »همهی آدمها، چیزی برای از دست دادن دارند!
حدود یک هفته پیش، دوستی که البته من میشناسمش و او اطلاعی از من ندارد، پستی در وبلاگ شخصیاش راجع به انتخابات ریاست جمهوری سال نود و شش و انتخابش گفت! محتوای کلی وآنچه از آن دفاع میکرد، بسایر هوشمندانه انتخاب شده بود! دفاع از انتخابی که کرده بود، با توجیهاتی که میآورد، کاملا پذیرفتنی مینمود! اما اکنون، کاری به درست یا غلط بودن آن انتخاب ندارم؛ چرا که تخصصی …
مطالعه بیشتر »(2) وقتی «بازیها»، آموزگار بهتری میشوند!
وقتی عنوان «بازیها» را انخاب کردم، به یاد کتابی از اریک برن راجع به انواع بازیها در ارتباطات روزمره افتادم! اما این بار، واقعا میخواهم از یک بازی صحبت کنم! تفریحی مفرح که چند ساعتی، جمعی درهمنتنیده را دور هم جمع میکند! سوای از مسئلهی برد و باخت که در این بازی دائما زیر و رو میشود و هیچ گروهی از پیش باخته نیست، بازیِ «مافیا»، آنقدر نکته برای فراگرفتن …
مطالعه بیشتر »(1) حس زیبای مهم بودن!
دیشب، پایش افتاد و پای صحبت دو سه آدم با تجربه نشستیم! از آنهایی که شاید با عقیدههای خشک و منقبظشان مخالف باشم، اما تجربههایشان، ارزشمندتر از آناند که بخواهی به آنها گوش نسپاری! حرفش اما، مهم بودن بودن! اینکه آدمی در هر سنی که باشد، نیاز به تشویق و توجه دارد! از آن طفل یک ساله تازه راهافتاده بگیرید تا آن آدم شصتسالهی یکپا لبِ گور! هر که نمیخواهد …
مطالعه بیشتر »سِت گادین (Seth Godin) و تجربه نوشتن!
غالبا، بیحوصله که میشوم، سری به نوشتههای دیگران میزنم تا چیزی، حال و هوا را عوض کند! این بار، در نوشتههای مهدی پورعلیا بود که به مطلبی برخوردم راجع به یک نویسنده ظاهرا مشهور! محتوای کلی این بود: هر روز بنویس، بی توجه به بازخوردها، هر روز، چیز مفیدی بنویس! این نظم، هفده سال است که همراه آقای نویسنده است و به نوعی، عادتی است که ارزشش را دارد! در …
مطالعه بیشتر »چند دقیقهای با دکتر جباری
نمیشناسماش! راستش را بخواهید، تنها چیزی که از او میدانم، همین چند دقیقه مصاحبهای است که در تلوزیون ملی پخش شده است و ممکن است کمی آغشته به اغراق باشد! اما آنچه که من را مجذوب کرد، حس صداقتی است که گفتگو با او به ادمی القا میکند! حرفهایش اما بینظیر است! هرچند بسیاراند آدمهایی که از این دست حرفهای زیبا بلغور کنند اما کم پیش میآید کسی به آنها …
مطالعه بیشتر »چیزی بگوی…
بیتوتهی کوتاهیست جهان در فاصلهی گناه و دوزخ خورشید همچون دشنامی برمیآید و روز شرمساری جبرانناپذیریست. آه پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی درخت، جهلِ معصیتبارِ نیاکان است و نسیم وسوسهییست نابکار. مهتاب پاییزی کفریست که جهان را میآلاید. چیزی بگوی پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی هر دریچهی نغز بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید. عشق رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست و آسمان سرپناهی تا به خاک …
مطالعه بیشتر »