نامهی شمارهی بیست و چهار: به آن مهدیِ اهلِ کاوار که بودنش، به از نبودنش است! سلام و دو صد سلام خدمتِ یارِ غارِ روزهایِ گمشده، مَش مهدیِ کاوارزاده از قضا، داستان از آن جایی شروع شد که من و تو، نمیدانم چی توی سرمان خورده بود که تصمیم گرفتیم طرحِ رفاقتی باهم بریزیم. و اصلا راستش را بخواهی، وجه تمایز این رفاقت، همین است. که نمیدانیم کی، چطور و …
مطالعه بیشتر »از نامهها
از نامهها (3)
نامهی شمارهی بیست و سه: به آن هستهیِ آلوسیاهِ بیمعرفت! آلوسیاهِ بیمعرفت، سلام؛ اگر برایت سوال است که چرا تو را آلوسیاه میخوانم وقتی فقط یک هستهی کوچک هستی و خبری از آن گوشتهیِ برشتهیِ ترششیرینِ دور و برت نیست، باید بگویم، دارم هندوانه زیر بغلت میگذارم مگر کمتر خراش نثار آن مریِ بیچارهِ من کنی و سر راه، دو سه تا پیغام هم به این و آن برسانی. آلوسیاهِ …
مطالعه بیشتر »از نامهها (2)
نامه شمارهی بیست و دو: به محمد، رفیقِ گرمابه و گلستانم. کتیجان، سلام به موهای قشنگت؛ از کجای قصه شروع کنم؟ از روز اول مدرسه که اصلا یادم نیست یا کلاس پنجم و آن لجبازیهای بچگانه سر یک امتحانِ ریاضی کذایی؟ از دوم راهنمایی و کشیدهی آب نکشیدهی نمازخانهی آزمایش یا فوتبال، فوتبال و باز هم فوتبال؟ از چه بگویم، رفیقِ شفیقِ بدترین روزهایِ زندگی، بهترین روزهایِ زندگی و خلاصه، …
مطالعه بیشتر »از نامهها (1)
پیشنوشت:اخیرا، بیشتر، نامه مینویسم. برای هرکسی که خیال کنم هنوز آنقدرها حال و حوصله دارد که چند خطی بخواند. بعضیها لطف میکنند و جواب میدهند و بعضیها بیتفاوت از کنار حرفها میگذرند. بعضی نامهها، سرنوشتشان، آن سطل زبالهی باسابقهی ویندوز است و الباقی هم باید حالا حالاها در آبنمک خیس بخورند تا گیرندههایشان، خواندن و نوشتن یاد بگیرند. نامه شمارهی بیست و یک: نخستین نامه به طاهای عزیز پسرخالهی عزیزم؛ …
مطالعه بیشتر »