گفتمش:ـ «شیرینترین آواز چیست؟»چشم غمگینش بهرویم خیره ماند،قطرهقطره اشکش از مژگان چکید،لرزه افتادش به گیسوی بلند،زیر لب، غمناک خواند:ـ «نالۀ زنجیرها بر دست من!»گفتمش:ـ «آنگه که از هم بگسلند . . .»خندۀ تلخی به لب آورد و گفت:ـ «آرزویی دلکش است، اما دریغبختِ شورم ره برین امید بست!و آن طلایی زورق خورشید راصخرههای ساحل مغرب شکست! . . .»من بهخود لرزیدم از دردی که تلخدر دل من با دل او …
مطالعه بیشتر »آرشیو ماهانه: ژوئن 2020
بشنو!
اخیرا، بیشتر گوش میدهم، بیشتر مینوازم و کمتر خودم را از دنیای موسیقیها و قطعاتِ دلنشینِ عالم جدا میکنم.شبها، قطعهای دلنشین برای چند گلِ زیبایام پخش میکنم و پابهپایشان به آن طرف پنجره و ستارههایی که در تاریکی شب، به نجوا با من از چیزها میگویند، خیره میشوم. و در این بین، شنیدنِ سکوت دلانگیزِ حیات، بیش از هرچیزی مرا مجذوب خود کرده است. سکوتی که غم هزاران عاشق، صدها …
مطالعه بیشتر »آیدایِ من!
خیال میکنم. دستانت را گرفتهام. عمر آشناییمان به ماه نمیکشد، اما جسور شدهام. خیال میکنم که دستانت را محکم در آغوش گرفتهام. تنت را به سینه چسباندهام و حرم نفسهایت را در گوش، زمزمه میکنم. جسور شدهام. عشق تو مرا جسور کرده است. عشق تو مرا به دیوانگی کشانده است. عشق تو، عزیزترینِم. حرف بزن آیدا، حرف بزن!من محتاج شنیدن حرفهای تو هستم… با من از عشقت، از قلبت، از …
مطالعه بیشتر »فهمیدهها و نفهمیدهها.
اولین بار وقتی چشمم به این دنیا و آدمهایش باز شد، چیزی جز سفیدی و روشنایی نمیدیدیم. صداهای موهومی توی سرم میپیچید و بوسههای نامفهومی از سر عشق را روی گونههایم حس میکردم. خیال میکردم در بهشت متولد شدهام. آن هم با فرشتهی نگهبانِ دلنشینی که زمین خوردن و دوباره ایستادن را به من خواهد آموخت. دومین بار را به سختی به یاد میآورم. شش یا هفت ساله بودم که …
مطالعه بیشتر »(4) لارستان: پردهی آخر.
پیشنوشت:سفر هشت روزهی من به لار، آنقدر آکنده از اتفاقات ریز و درشت بود که دلم نمیآید هیچ کدام را به دست فراموشی بسپارم. سلسله نوشتههایِ «لارستان»، اما، تلاش مذبوحانهای است برای به تصویر کشیدن حجم زیبایی و لطافتی که این شهر و مردمانش را در برگرفته است. کوششی که به هیچ وجه، حق مطلب را ادا نخواهد کرد اما خاطراتم را در بستری قدرتمندتر از ذهن فراموشکار من، جاودانه خواهد کرد. پیشنوشت آخر:جملات در ذهنم مرور …
مطالعه بیشتر »(3) لارستان: طعمِ شیرینِ محبت!
پیشنوشت:سفر هشت روزهی من به لار، آنقدر آکنده از اتفاقات ریز و درشت بود که دلم نمیآید هیچ کدام را به دست فراموشی بسپارم. سلسله نوشتههایِ «لارستان»، اما، تلاش مذبوحانهای است برای به تصویر کشیدن حجم زیبایی و لطافتی که این شهر و مردمانش را در برگرفته است. کوششی که به هیچ وجه، حق مطلب را ادا نخواهد کرد اما خاطراتم را در بستری قدرتمندتر از ذهن فراموشکار من، جاودانه خواهد کرد. از این یکی هرچه بگویم، …
مطالعه بیشتر »(2) لارستان: به احترامِ ساردینهایِ خوشمزه!
پیشنوشت:سفر هشت روزهی من به لار، آنقدر آکنده از اتفاقات ریز و درشت بود که دلم نمیآید هیچ کدام را به دست فراموشی بسپارم. سلسله نوشتههایِ «لارستان»، اما، تلاش مذبوحانهای است برای به تصویر کشیدن حجم زیبایی و لطافتی که این شهر و مردمانش را در برگرفته است. کوششی که به هیچ وجه، حق مطلب را ادا نخواهد کرد اما خاطراتم را در بستری قدرتمندتر از ذهن فراموشکار من، جاودانه خواهد کرد. شاید در اولین برخورد با …
مطالعه بیشتر »(1) لارستان: و چنین گرم و دلانگیز، چرایی؟
پیشنوشت:سفر هشت روزهی من به لار، آنقدر آکنده از اتفاقات ریز و درشت بود که دلم نمیآید هیچ کدام را به دست فراموشی بسپارم. سلسله نوشتههایِ «لارستان»، اما، تلاش مذبوحانهای است برای به تصویر کشیدن حجم زیبایی و لطافتی که این شهر و مردمانش را در برگرفته است. کوششی که به هیچ وجه، حق مطلب را ادا نخواهد کرد اما خاطراتم را در بستری قدرتمندتر از ذهن فراموشکار من، جاودانه …
مطالعه بیشتر »بخند، عزیزترینم.
لبخند، چیز نایابی است. نایاب که نه، تقریبا محال. محال از این جهت که دیگر مشکلات، امانمان را بریده، طاقتمان طاق شده و ترجیح میدهیم گوشهای بنشینیم و در خودمان مچاله شویم تا اینکه در جمع باشیم و با شوخیها و خندهها، پابهپای بقیه، زندگی را بگذرانیم. «او»، اما، از جنس دیگری است. طلایی نایاب در بحر غمها. آدمی دلخوش به اکسیژنی که هر دم مینوشد، غذایی که نوش جان …
مطالعه بیشتر »داسبولهایِ عاشق – 22 خرداد
کل شب را بیدار بودهام. گردنم درد میکند. صدایم به زحمت شنیده میشود. نفسم را در سینه حبس میکنم تا وز وز گوشهای خستهام نالهی خفه خوانندهی ناشناسی را بشنوند. با پاهای ورم کردهام، ریتم موسیقی را تکرار میکنم و در ذهن، به آشفتگیهایم میخندم. هر از چندگاهی، اتومبیلی بیقرار، میگذرد. سر و صدای کر کنندهی داسبولها، آزارم میدهد. اولین اتوبوس آمده است. این روزها دارند آسفالت را شخم میزنند …
مطالعه بیشتر »