کل شب را بیدار بودهام. گردنم درد میکند. صدایم به زحمت شنیده میشود. نفسم را در سینه حبس میکنم تا وز وز گوشهای خستهام نالهی خفه خوانندهی ناشناسی را بشنوند. با پاهای ورم کردهام، ریتم موسیقی را تکرار میکنم و در ذهن، به آشفتگیهایم میخندم. هر از چندگاهی، اتومبیلی بیقرار، میگذرد. سر و صدای کر کنندهی داسبولها، آزارم میدهد. اولین اتوبوس آمده است. این روزها دارند آسفالت را شخم میزنند شاید گنجی پیدا کنند. ما هم در اوج همکاری، قدری پیادهروی را نثار پاهای ناتوانمان میکنیم. داسبولها دارند روحم را سوراخ سوراخ میکنند. خیال میکردم پرستو باشند. تا آنجا که بعد از شنیدن داسبول و قرابت عجیبش با اسکل و شاسگول و تمام این اراجیف، اسطورههایم در هم شکستند و حالا من بیاسطوره به زندگی ادامه میدهم. میخواهم سفر کنم. دیروز که مثل امروز هنوز بیدار بودم، به خودم قول دادم سفرنامهی کوتاهی بنویسم اما خیال نمیکنم بیخوابی امانم دهد. میخوانم: بیخوابی از هرچیزی برای مغز مضرتر است. حافظه، درک و تصمیمگیری را به خاک میدهد و بعد یک راست میرود سراغ آسیب فیزیکی به سلولهای کوچولوی خاکستری آن تودهی فسفولیپیدیِ زیبا. خیال میکنم مغزم سبک شده است. البته سوال اول باید این باشد: مغز است یا کاه؟ یا گچ؟ چرا شد دو سوال. نمیدانم. باید کم کم بلند شوم، لباس به تن کنم و راهی جایی شوم. باید ساعت هشت صبح سر قرار معهود باشم تا خلف وعده نکرده باشم. صبحها را خیلی دوست دارم. خیال میکنم دلیل بیدار ماندنم هم همین باشد. بیدار میمانم تا صبح را تجربه کنم. مغز است دیگر. وقتی زایل شود راهحلهای عجیب پیدا میکند تا در سیکل معیوبِ مسخرهاش، خودکشی کند. به قدر شنیدن دو تِرَک نوشتهام. کاش واحد نوشتن را تغییر دهم. بعد میتوانم این ابداع را ثبت محضری کنم. عقد دائم با مهریه مشخص؛ یک جلد حافظ شیرازی و یک کیلو شکر و ده کیلو نخود اعلا. از بالا ندا دادهاند که حرف ب کیبوردم دارد خراب میشود. حرف دال را هم هشت ماه پیش به خاک سپردم. غصهام گرفته است. اگر کیبورد گیرم نیاید چکار کنم. باز باید انگاشتان ظریف و دخترانهام را عادت دهم که به جای ض مریض بنویسند دال و بعد ب را باید چه بلایی سرش بیاورم خدا میداند. نکند آوارهی اِف پنج و اِف شش بشود. دارم فکر میکنم اگر یک روز مادرم بیاید این اراجیف را بخواند بعد چطوری فرزند دلبندش در افق محو بشود. حرفم میآید. مثل بچهی دو سالهای که نصف شبی قضای حاجتش واجب است و اگر اقدامی در راستای خلاصی صورت نگیرد، مرتکب حرام میشود و بعد صبح علی الطلوع تو میمانی و یک تشک خیس و آفتابی که پهن است. این است همان حکایت جا تر و بچه نیست. خدا عاقبت و آخرت بچه را به خیر کند. امروز، بیست و دومین روز از خرداد سال داسبول است. میخواهم حیوان امسالم، داسبول باشد. حالا شما تا صبح بگو پرستو، من میگویم داسبول، خیلی بخواهم احترامت کنم، میگویم، پرسوک. همینست که هست. آدمِ داسبولمنش.
علیرضامثل همیشه عالی بود
سلام شهرزاد، ممنونم :))
نمیدونم بگم خوشحالم که بی خوابی اخه زندگی کنار دو تا خرس خوشخواب اینقدر این کم خوابی ها رو البته کم خوابی که نه این بیخوابی هارو برام عجیب کرده بود که خوشحال شدم که اینقدر هم اینها دم گوشم وز وز میکنند عجیب الخلقه نیستم..
من که خیلی دوسش دارم دوختن شب به صبح دیدن ناپدید شدن ماه،بالا اومدن خورشید از ویو همه پنجره ها و بالکن اولین خونه مستقل و یکم تجربه تنها بودن به بهونه کنکور که به جز فیض خدا هیچ چیز دیگه ای نمیشه روش اسم گذاشت،ساعت ها خیره شدن به اسمون و حرف هایی که نمیدونی مخاطبشون کیه فقط میدونی جنس حرفها از جنس روزمرگی نیست جایی هستی دور از خانواده دور که نه دور از مشکلات خانواده حتی مشکل هم نیستند هزینه هایی که برچسب مشکل خوردند…
بعد از آروم شدن خونه از صدای خنده هم خونه ایی ها دبدن ساعت هایی که میگذره مسابقه ی دوی ماراتن عقربه ها،سمفونی جیرجیرک ها.
تجربه خیلی زیبایی خیلی زیبا ساعت هایی طلایی برای اروم شدن،اروم بودن،بدون عامل مزاحم …نمیدونم چرا شب بیداری عجیب؟! شب هم جزئی از ۲۴ ساعت شبانه روز .شب به این زیبایی،سکوپت به این قشنگی رو پیچیدیم توی پارچه عادت که شب باید خوابید شب رو نباید دید ،شب رو نباید شنید نباید چشید،،،
از اون قسمت “مغز است دیگر…”خیلی خوشم اومد بهر حال برای منم فک است دیگر وقتی مغز زایل شود او می گوید و می گوید ببخشید برای پر گویی یا تهی گویی…
منم عاشق این نخوابیدنم. اتصال شب و روز به هم و زیر سوال بردن تمام قرار دادهایی که روزها و سالهاست داریم باهاشون زندگی میکنیم و فیزیولوژی بدنمون باهاش تطابق عجیبی پیدا کرده.
این سکوت خیلی ارزشمنده واقعا و تجربه اش، چیز عجیبیه.
خوش حال شدم که بیشتر از همیشه و اسم نوشتی. و همینطور، خوشحالم ازینکه همچین دیدگاهی نسبت به زمان داری.
شاد باشی ترانه.
با سلام خیلی جالب بود
وبلاگ تون نسبت به سال های قبل خیلی تغییر کرده و نوشته هاتون قشنگ تر شده . لذت بریدیم آقای دکتر .موفق و پیروز 👏😎😍
سلام.
ممنون فاطمه
شاد باشی همیشه.
چند روز پیش داشتم دوچرخه سواری می کردم وقتی از کنار تابلو ی (جاده باریک می شود ) رد می شدم صدای جیک جیک بلند ،خیلی خیلی بلند باعث شد وایسم به هر زحمتی که بود از سوراخ بالای ستون تابلو نگاه کردم دیدم از همین داسبول های شما یل به ترکی گازالاخ ما و پرستوی ان ها ۸ کیلومتری شهر سقز در مسیر مریوان لونه کرده چون می دونستم قراره چند روز دیگه هوا گرم بشه سعی کردم درشون بیارم ولی مگه میشه چهارتا جوجه رو از عمق چهل سانتی یه حفره فلزی ۲×۲ دراورد .
حدود ده روز بعد نه تنها صدایی نبود حتی چیزی هم داخل تابلو دیده نمی شد
.
اخ امیدوارم مامانه به دادشون رسیده باشه واقعا.