درد، اما کم نبوده و نیست.
این امتداد بسیاری از مسائلِ موجود، از ازل تا ابدی که انتهایش نامعلوم است، اتفاق جالبی است. این همدردیِ ذاتی با حافظ و سعدی و رهی در پهندشتِ مملکتی که به قولِ م. نامجو، نه آنقدر تاریخِ غریبی دارد و نه دردِ عمیقی، چیزِ دلانگیزی است.
در این بین، شاید، چیزی که برایِ من، بیش از هر چیزِ دیگری در این سالها، تحسینبرانگیزتر بوده است، مردمانی است که برخلافِ بزرگترینِ فلاسفه و شعرا، نه تنها زبان به تملق یا نکوهشِ دنیا و آنچه در آن میگذرد باز نکردهاند، که برعکس، زندگی در سکوت گذراندهاند، در سکوت عشق ورزیدهاند، در سکوت به قهقرا میروند و در انتها، در سکوتی دلانگیز، میمیرند.
نه مثلِ منِ پرتمتراق، بلاگ و تریبونِ خردی در اختیار داشتهاند و نه مثلِ سعدی و حافظ، کتابها نگاشتهاند و غزلها سرودهاند؛ نه مثلِ استادِ گرانقدرم، تاریخِ مسعودی را برای آیندگان به یادگار گذاشتهاند و نه مثلِ خیلیخیلیها، پادکست و چیزها تولید کردهاند.
انگار، نه انگار، نه خانی رفته، نه خانی آمده!
حالا اما، حرفزدنِ بیشتر، نشانهیِ عقل و شعور است. هر کسی- من جمله من- یک جایی را پیدا کرده است- اینستاگرام، تلگرام، بلاگ یا…- و تا میتواند، میگوید و میگوید و میگوید. آن کس هم که جایی برای بیان افاضات ندارد، گوشِ دور و اطرافیانش را مفت گیر میآورد و تا میتواند، میگوید و میگوید و میگوید.
حالا، همانطور که یک سالِ پیش هم گفتم، مردمِ سراسرِ دنیا، من جمله همین ویرانهای که مملکت خوانیمش، با شعارِ «هر ایرانی، یک پادکست»، برایِ خودش صاحبنظری میکند. جالبتر آنکه، عدهای هم، در نکوهش اینان- مجددا چون من- قلم میفرسایند و به ریش دیگران میخندند غافل از اینکه خود، بدتر از آنانند که لااقل، بد دیگران نمیگویند و صرفا بلاگرطور، زندگیِ نیمه لاکچریِ خود و همسرِ عاشقپیشهیِ خود را به نمایش میگذارند.
القصه، جا برایِ سیاهنمایی بسیار است و مثلِ همیشه، بینتیجه! فقط خدا کند عاقبتمان به خیر شود.
الله اعلم…